او که انگار با یک آدم عقب افتاده صحبت می کرد با طعنه به من گفت: جاخال یعنی یک جا یک خانه خالی که بشینیم چند تا دود بزنیم! من بی هیچ اراده ای و شاید بیشتر از روی ماجراجویی به او گفتم: موردی نداره شب بیا مغازه همین جا بشینیم. آن شب دوستم آمد و داخل مغازه نشستیم اجاق گاز کوچک خوراکپزی را روشن کردم و او که گویا می دانست در مغازه من چیزی پیدا نخواهد شد با خودش سیخ و سنجاق هم آورده بود از جیبش پلاستیکی درآورد و کمی تریاک روی سنجاق گذاشت و حرارتش داد و من فقط نگاه می کردم تا این مراسم را خوب ببینم.
گفت: دفتر و کاغذ داری و من هم بهش دادم و کاغذ را تا کرد و تکه ای از آن را به من داد و گفت: درست کن، گفتم: چی؟ من که یاد ندارم. خودش کاغذها را گرفت و در چند ثانیه دو تا لوله کاغذی درست کرد و سیخ بلند را روی آتش گذاشت و وقتی سرخ شد گفت بیا جلو، گفتم: چکار کنم، گفت: لوله را بذار توی دهنت و دود بگیر.
رفتم جلو یک دود گرفتم، سرفه کردم دودش تلخ بود و گلویم سوخت، اما او میگفت: دودش را بده تو نشئه بشی، خلاصه چند بار امتحان کردم و فقط آرام آرام بدنم داغ میشد و احساس خارش داشتم.
دوستم پاکت سیگار را از جیبش خارج کرد و گفت: سیگار با نشئه حال میده. آن روز حس عجیبی داشتم انگار بزرگتر شده بودم هر چند تا شب سه - چهار بار بالا آوردم . حتی روز بعد هم نشئگی در وجودم بود فکر میکردم تواناتر شدهام و عقل کل هستم، ولی حالا میفهمم که غول اعتیاد برای به دام انداختن من و امثال من ابتدا خودش را خوب جلوه میدهد تا بیشتر با او همنفس شویم.
خلاصه اینکه از سرنوشت شوم خودم در چند سال آینده خبر نداشتم و روز بعد احساس خاصی داشتم هوا تاریک شد و من احساس میکردم بیحوصله شدهام، خمیازه میکشیدم ولی علتش را نمیدانستم.
چند روز گذشت و لذّت نشئگی و حس خوبش در ذهنم بود، سرماخورده بودم و برای تجربه دوباره لذّت مصرف تریاک بهانه خوبی داشتم حتی یکی از مشتریها گفت: چند تا دود بزنی خوب خوب میشی! جمله این مشتری مدام در ذهنم تکرار میشد و چیزی از درونم میگفت: برو چند تا دود بزن. ظهر بود و داشتم مغازه را میبستم که یادم آمد یکی از همسایههای مغازه مصرف کننده است با خودم گفتم برم سراغش شاید چیزی دستگیرم بشه، با هزار نقشه و فکر رفتم در مغازه همسایه، بوی تریاک فضا را پر کرده بود معلوم بود در حال مصرف تریاک است ... (ادامه دارد)
نظر شما